دلم آتشفشان التهاب است
سرشکم پاره های آفتاب است
درین شب های درد و ظلمت ای دوست
اگر آیی چه جای ماهتاب است
برون شد دردم از گنجایش دل
همیشه درد عاشق بی حساب است
از آن روزی که در دل پا نهادی
در این متروکه شد رو اضطراب است
نمی دانم چرا دل دادمت دوست
همیشه این سوالم بی جواب است