چرا باید همیشه 1 اتفاق خوشیای آدم رو خراب کنه
چرا همیشه تو لحظه ای که همه چیز خوب پیش می ره 1 اتفاق.....................
بازم بد قولی
بازم ناراحتی
کلی برنامه ریخته بودیم که به هم خورد
بعضی وقتا فکر می کنم این اتفاقا هیچ وقت از ذهنم بیرون نمی ره
حافظه ی من خیلی خوبه
می دونم تو آینده مشکل پیش میاد
آخه اون دوست نداره از چیزای ناراحت کننده ی قدیمی حرف بزنی
اما من هر چند وقت نیاز دارم که حرف بزنم تا سبک شم
آخه ذهنم خیلی مشغول میشه
الن وقتی ببینمش باید بگم از این که قرارمونو به هم زده ناراحتم اگه نگم دیوانه می شم
می دونم وقتی بگم می گه خواب ببخشید تمومش کن
می گه از این اخلاقت بدم میاد زود ناراحت می شی وقتی هم ناراحتی با کنایه حرف می زنی.........
آره من ناراحتم
خیلی هم ناراحتم
با این که 5هفته پیش دیدمش دیگه دلم نمی خواد ببینمش
می خوام زودتر جمعه شه و من برم دانشگاه
از این شهر دور شم که مبادا ببینمش
چقدر لحظه شماری کردم تا امروز برسه
چقدر برنامه ریختیم با هم
دیشب بعد سریال پرستاران اومدم اتاقم دیدم اس ام اس اومده من صبح می رم تهران حالا چی کار کنیم
خیلی عصبانی شده بودم با هم که حرف زدیم گفت دیگه نمی رم
صبح پا شدم دیدم اس ام اس زده من رفتم
حالا مثلا قراره 5 اینجا باشه
خودمو آماده کردم حسابی باهاش حرف بزنم
هر چی تو دلم هست بگم بهش
دیگه خسته شدم نمی تونم تحمل کنم
برام دعا کن