• وبلاگ : خاطرات عشق
  • يادداشت : چقدر خوش خيال بودم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    راستش دفعه ي قبل اومده بودم...اما نه حوصله ي نظر دادنو داشتم نه حوصله ي خوندنو...

    الان اومدم مطالبتو خوندم...نمي دونم چي بايد بگم...

    حرفي نمي زنم و به عشقت و احساست احترام ميزارم...

    راستش اين دنيا خيلي كوچيكتر از اون چيزيه كه بخواي فكرشو كني...بعضي وقتا آنچنان بهت ضربه ميزنه كه خودتو ميبازي مهم نيست كه باختي مهم اينه كه بعد از زمين خوردنت به قدري اعتماد به نفست بالا باشه كه بتوني پا شي...

    منم اين روزا دارم شرايط تو رو تجربه مي كنم...

    من هم خيلي جيجيمو دوست دارم...اما اون ....

    الآن چند روزي هست كه بهم ميگه الان كه با تو هستم اگه بعد از يه مدتي از يكي ديگه خوشم بياد اونوقت چي؟

    وقتي اينا رو ميگه جيگرم مي سوزه...اما خوب نمي دونم...

    سكوت مي كنم...