سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندی که از دانشش استفاده می شود، از هزار عابد بهتر است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

خاطرات عشق

 
 
*****(شنبه 88 اردیبهشت 5 ساعت 8:46 عصر )
این سومین سر خطی هست که می نویسم و پاک میکنم. نمیدانم این انگشتان باید بر روی کدام کلید ضربه بزند ، این نوشتن جنبه ی مثبتی خواهد داشت یا نه ... نمیدانم.

به هر حال این بار در مقابل تصمیمی که بنا شد و به من محول شد قرار گرفتم.
فکر نمیکردم یک قرار همانند یک طوفان این مقدار توانایی تاثیر داشته باشد که اصل و پایه را این گونه بلرزاند.خدارا شکر این شک کردن این بنا را خراب نکرد .
برای یک شخصی که این روز ها انقدر گرفتاری دارد که گذر زمان را متوجه نمیشود وجود یک شخص که به او بگوید خسته نباشید نقش مثبت  قابل توجهی را ایفا میکند تا اینکه برای ابراز احساسات خود نیمه خالی لیوان را نگاه کند و در نهایت تاثیر منفی مخربی را بر روح و روان ان شخص بیاورد.
یک قاضی خوب تا زمانی که اطلاعات کاملی در دست نداشته باشد قضاوت نمیکند. ما شاید  نقش یک قاضی را در دادسرا ایفا نکنیم اما چه بخواهیم یا نخواهیم در مورد مسائل مربوط به خود باید قضاوت کنیم.این قضاوت باید صحیح باشد چون شاید در این قضاوت شیشه امید کسی ترک بخورد یا شاید تمام این شیشه ی عمر سرشار از تهی شود و بسیار شاید های دیگر.
در اخر یادمان باشد که این زندگی نه کلید بازگشت دارد که به اول برگرداند نه در دنیای سایبر اتفاق می افتد که بتوان ویرایشش کرد نه یک تئاطر است که ویترین ایفای نقشی باشیم برای کودکان و بزرگانی که برای گذر اوقات برای تفریح به نمایش ما توجه موقتی داشته باشند.
تنها من و تو خواهیم بود در ساختن ضمیر  مع الغیر .
کامنت های پست قبلی را نیز گذری خواندم عقاید خود را نگذارید در قضاوتتان دخالت داشته باشند.

با ارزوی بهترین ها برای شما بهترین ها



 
چقدر خوش خیال بودم(جمعه 88 اردیبهشت 4 ساعت 1:46 صبح )

سلام

سلامی به طراوت بارون چشمام

سلامی به وسعت تنهاییام

و سلامی به سبزی روزهای بهاری که من سبز نمی بینمش

قرار بود وقتی اومدم یک خاطره قشنگ از بهترین لحظه های زندگیم بگم

اما

اما حالا اومدم با دست خالی و دلی پر از غصه

آخ که چقدر من خوش خیال بودم

خدا می دونه که تمام این هفته رو به امید دیدن اون سر کردم

آخه چرا تا ما می خوایم بریم پیش هم تمام کارهایی که مربوط به خارج از شهر می شه پیش میاد

من دیگه تحمل ندارم

با چه امیدی سوار اتوبوس شدم

تما راه به اون فکر می کردم

به اون که تمام ندگیه منه

خدا می دونه برای برگشتنم چه عذابی کشیدم

ولی می گفتم ارزش داره که این طور بشه

غافل از این که من خودم ارزشی ندارم

از صبح چشمم به گوشی بود

گفتم حتما در مورد فردا ازم می پرسه

                کی میرم پیشش.........از این چیزا

ولی خبری ازش نبود  

         حتی از برگشتنم هم نپرسید

سعی کردم ناراحت نشم چون اگه ناراحت می شدم حتما فرداش باید بهش می گفتم و ناراحتی پیش میومد

گفتم حتما سرش شلوغ بوده  

       حالا فردا می بینمش خودش توضیح می ده

الان که فکر می کنم می بینم من چقدر ساده بودم

2ساعت بود رسیده بودم که دیدم 1 اس ام اس اومده

خدا می دونه اون لحظه چقدر خوشحال شدم

داشتم بال در می یاوردم

نمی تونید فکرش رو هم بکنید که تو اون اس ام اس چی نوشته شده بود

اس ام اس:

سلام رسیدی؟یک خبر که نمی دونم خوب هست یا نه من فردا برای خریدن..........می رم تهران

خونه رو سرم خراب شد 

     تمام بدنم یخ شده بود  

 نمی دو نستم چی باید بکنم

اون حتی نمی دونست خبرش خوب هست یا نه این یعنی اصلا ناراحت نبود یعنی قراری که 1هفته در موردش حرف می زدیم مهم نبود یعنی من ارزشم از اون چیزی که برای خریدنش می رفت کم تر بود این یعنی من بی خود دل تنگ بودم این یعنی..............

اولش گفتم مبارکت باشه و دیگه ادامه ندادم

خدا می دونه اون شب چقدر سخت بود 

نمی تونستم کاری کنم چون مهمون داشتیم

مدام به گوشیم سر می زدم که شاید اس ام اس اومده باشه

شاید پشیمون شه از رفتن       شاید 1معذرت خواهی کنه

اما من خوش خیال بودم

از هیچ کدوم ازین ها خبر نبود

به بهونه ی خستگی راه رفتم که مثلا بخوابم فکر کنم 10.5 شب بود

رفتم زیر پتو و دیگه اشکام دست خودم نبود

شروع کردم به اس ام اس زدن 

من اس ام اس میزدم و جوابی نمی گرفتم

از خودم بدم اومد    خیلی ام بدم اومد              این سومین بار بود که این طور می شد

دفعه ی قبل بهم گفت اشتباه کرده و روی اس ام اس فرستادن نداشته گفت دیگه تکرار نمی شه

من خوش خیال هم باور کردم

همه ی این ها رو بهش گفتم

گفتم که من دیگه مثل قبل نمی شم برات

       دیگه از من انتظاری نداشته باش

    گفتم خیلی ناراحتم......................

ولی جواب من این بود که:اول فکر کن بعد حرفات رو بگو-به من میگه یادم می مونه درکم نکردی

ولی خوب من دیگه تحمل ندارم     تو این رابطه این منم که همش خرد می شم فکر می کنم فقط 1بازیچه هستم

انگار ارزشی ندارم   به خودشم گفتم من این لحظه ها رو فراموش نخواهم کرد            

 هر بار ازین اتفاق ها می افته من عقب تر می کشم چون می بینم احساسم،عشقم و.........نادیده گرفته می شن

تا ساعت 12 بیدار بودم و اشک می ریختم بعدش هم از خستگی خوابم برد

من به همه چی شک کردم 

      به عشقش            

                  به دوست داشتنش

                                             به دل تنگیاش و.............

این خیلی بده که آدم به طرفش شک کنه

      ولی من شک کردم یعنی کارهای خودش باعث شده که شک کنم

همیشه میگه رابطه ما با دیگران فرق داره دوست نداره خودمون رو با دیگران مقایسه کنیم

اما من وقتی نگاه می کنم می بینم که هیچ چیز ما درست نیست 

             شرایط ما فرق می کنه درست

اما این دلیل این کارها نمی شه

می دونم چی فکر می کنید حتما می گید این دختره چقدر دلش خوشه حتما سر کاره.پسره دستش انداخته

           این همش میاد و غم و غصه می نویسه

حق با شماست  من همش از دل تنگیام می نویسم از امیدام به دیدنش امیدهایی که که همش بی خوده 

         امید هایی که همش نا امید می شه همین چیزاست که عذابم می ده

الان دیگه من از چیزی اطمینان ندارم  

                   شاید با خوندن این مطلب ناراحت بشه 

  ولی مهم نیست   

 این حرف دل منه     

وقتی نمی تونم ببینمش و باهاش حرف بزنم باید یک جوری حرفام رو بهش برسونم

حالا اون باید ثابت کنه   

  همه چیز رو  این که واقعا دوستم داره  

                                                 واقعا عاشقمه و.......................

                        چون من دیگه به همه چیز شک کردم 

احساس می کنم کار های من باعث این شرایط شده 

اگه هر بار که می گفت سریع نمی رفتم پیشش

اگه هر چی می خواست انجام نمی دادم شاید این طور نمی شد

شاید پیش خودش گفته برم تهران کارم رو انجام بدم بر می گردم یک کاریش می کنیم دیگه من که هر چی می گم اون قبول میکنه خوب فرداش میاد پیشم

                                   اما نه                              

 دیگه تمام شد همه احساساتم رو نادیده می گیرم و می گم همه چی عوض شده

                              من دیگه مثل قبل نیستم

حالانوبت تو که نشون بدی چقدر حرفات در مورد عشق و علاقه نسبت به من درست بوده

ولی حتی اکه ثابت کنی من دیگه مثل قبل گرم نمی گیرم

                                  تمام شد

خیلی          خیلی               خیلی             ناراحتم

فکرت               اسمت        خاطره هات      

                       دارن عذابم می دن

چی فکر می کردیم چی شد

بیش تر از همه این عذابم می ده که خودش رو تقصیر کار نمی دونه و همه چیز رو انکار می کنه

الان من چی رو باید درک کنم

چرا اون درک نمی کنه وقتی من می گم نمی تونم هر لحظه جور کنم بیام بیرون و برم پیشش

چرا وقتی از شرایطم تو خونه می گم می گه تو باید شرایط رو عوض کنی هیچ دختری مثل تو بند مامانش نیست

چرا اون شرایط رو درک نمی کنه که من باید برای بیرون رفتنم دلیل داشته باشم اگر بخوام همین طوری برم بیرون باید با مامانم برم

ولی من الان باید اون رو درک کنم چی شو نمی دونم

از نظر من کارش کاملا اشتباه بودو هیچ دلیلی هم برای من قابل قبول نیست

شرایط من سخته قبول

                              ولی من خیلی چیزهارو به خاطر اون عوض کردم

به خاطر اون تن به خیلی کارا دادم

                       حالا نوبت اون بود ولی رد شد

                                    تو امتحان عشقت رد شدی آقا

امتحانی که اصلا برای تو سخت نبود

منم حالا حالاها تصمیم ندارم ازت خبر بگیرم مگر این که خودت بیای جلو

دیگه تمام شد

              دیگه خوش خیالی بسه







بازدیدهای امروز: 4  بازدید

بازدیدهای دیروز:4  بازدید

مجموع بازدیدها: 79100  بازدید


» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «